از آمنه قابیل
زمستان گذشته را با مادرم در قسمتی دورافتاده از کوههای کتسکیل در نیویورک گذراندم. او در حال مرگ بود و من آنجا بودم تا از او مراقبت کنم، تا آنجا که می توانستم در انتقالش به قلمروی دیگر او را همراهی کنم. وقتی من رسیدم، او روحیه خوبی داشت، ظاهراً با مرگش در آرامش بود، و ما خوشحال بودیم که آن زمان را با هم سپری کردیم. از سرما استقبال کردم، نوعی زمستان که 15 سال بود تجربه نکرده بودم. برف زمین و شاخه های درختان را پوشانده بود. کلبه کوچک و قرمز رنگی که ما در آن زندگی می کردیم دنج و شاد بود و من با مناظر تند و زیبایی که اطراف آن را احاطه کرده بود جذب شدم.
اما همه چیز سخت می شد. مراقبت از کسی که دوستش دارید و در حال مرگ است به اندازه کافی سخت است، چه رسد به اینکه این کار را در یک مکان خلوت انجام دهید که کسی را نمی شناسید. و اگرچه در داخل آن خانه گرما وجود داشت، اما سرما نیز وجود داشت – به معنای واقعی کلمه در شبی که برق به مدت 13 ساعت و نیم در دمای -24 درجه سانتیگراد قطع شد.
در آن ماهها اغلب متوجه میشدم که به نقاشیهای سلمان تور، مخصوصاً صحنههای شادی و آرامش او در فضاهای خانگی نگاه میکنم. من هوس گرمایی داشتم که از تماس با بدن های دیگر، با عاشقان و دوستان صمیمی حاصل می شود. صمیمیت مهمانی های شام و مهمانی های بعد از آن. با گذشت هفتهها، زندگی و محیط اطرافم احساس تنهایی و سختی میکرد و من شروع به آرزو کردم که کاش میتوانستم درون نقاشیهای تور زندگی کنم، در زیبایی ترکیببندیهایشان، سطوح تار و رویاییشان، رنگهایشان – صورتی و سبز زمردی و بژ – که به نظر می رسد از داخل روشن می شود.
میخواستم این محیط شبیه «شام دیرهنگام» باشد (تصویر اصلی، بالا)، با چهرههایی که نزدیک به هم جمع شدهاند و نور زردی که از شمعهای بلند و باریک به روشنی روی میز میسوزد. یا آغوش مضاعف «پسران مرکز شهر» و چیزی که شبیه یک مسح است. رنگ سالمون کم رنگ تی شرت، نقاط قرمز. یا در فصل دیگری کاملاً، بهار یا تابستان «رعد و برق»، جایی که زنان در ایوان می نشینند و چای می نوشند و مردی به باران خیره می شود، به چهره ای که بیرون در آن است. رمزگشایی پیوندهای بین افراد در این نقاشی سخت تر است، اما در جمع آنها چیزی آرامش بخش وجود دارد، در آبی خانه و آب، سبزی سرسبز که آرامشی را به صحنه می آورد.
این نیست که من از زندگی حذف شده ام یا نقاشی های تور از مرگ حذف شده اند، اما او شیوه ای از زندگی در خانه را تداعی می کند که برای من حیاتی است. من به سمت حس پیشنهاد روایی در نقاشیهای او جذب میشوم، شیوهای که بیننده لحظهای از یک شب طولانی را میبیند، یا نگاهی اجمالی به رابطهای که تازه شروع شده یا سالها قبل شروع شده است. بهترین دوستان، عاشقان جدید در خانه فانتزی من، زندگی در درون به همان اندازه مهم است که زیبایی شناسی، هر چند مسلما این زیبایی شناسی است که برای اولین بار مرا به کار تور کشاند. نقاشیهای او مرا به آنچه در خانه نیاز دارم یادآوری میکند: نور و رنگ، ترکیببندیهای دلپذیر، باز بودن، صمیمیت.
عکاسی: © سلمان تور/ با اجازه هنرمند و لوهرینگ آگوستین، نیویورک